مجنون هنگام راه رفتن كسي را به جز ليلي نمي ديد.
روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود و مجنون بدون اين كه متوجه شود از بين او و مهرش عبور كرد.
مرد نمازش را قطع كرد و داد زد هي چرا بين من و خدايم فاصله انداختي.
مجنون به خود آمد و گفت:
من كه عاشق ليلي هستم تورا نديدم،
تو كه عاشق خداي ليلي هستي
چگونه ديدي كه من بين تو و خدايت فاصله انداختم؟!
به دنبال کسی باش که تو را
به خاطر زیبایی های وجودت زیبا خطاب کند
نه به خاطر جذابیت های ظاهریت
نظرات شما عزیزان:
fireflower
ساعت16:37---7 ارديبهشت 1392
موافقم عزيزم خيلي جالب بود
|